کد مطلب:130068 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:280

سخنرانی 02
بسم اللَّه الرحمن الرحیم

الحمدللَّه رب العالمین باری ء الخلائق اجمعین والصلاة والسلام علی خاتم النبین ابی القاسم محمد و آله الطاهرین.

در گفتار پیش زیر عنوان بررسی تاریخ عاشورا به حوادث مهم مربوط به نهضت اباعبداللَّه الحسین علیه السلام از مرگ معاویة بن ابی سفیان در نیمه ی رجب سال شصتم هجری تا شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه ی مرادی و مسلط شدن عبیداللَّه ابن زیاد بر اوضاع عراق اشاره كردیم و گفتیم كه امام علیه السلام با افراد خاندان خود از مدینه رهسپار مكه شد و برادرش محمد بن حنفیه در مدینه باقی ماند. مادر محمد بن حنفیه همسر امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام زنی از قبیله ی بنی حنفیه بود و بدین جهت او را «محمد بن حنفیه» گفتند وی مردی بزرگوار و شجاع و با تقوی بود [1] و هر


چند «كیسانیه» كه طائفه ای از شیعه بوده اند او را امام دانسته اند، اما او خود بعد از پدر بزرگوارش امیرالمؤمنین علیه السلام به امامت برادرش امام حسن علیه السلام و سپس به امامت برادر دیگرش امام حسین علیه السلام و بعد به امامت برادرزاده اش علی ابن الحسین علیه السلام معتقد بود و از رجال بزرگوار اهل بیت است و در جنگهای امیرالمؤمنین مردانگیها نشان داده است.

هنگامی كه امام حسین علیه السلام از مدینه رهسپار مكه می شد برای برادرش محمد بن حنفیه وصیت نامه ای نوشت كه ابن طاووس آن را نقل می كند. در این وصیت نامه امام علیه السلام انگیزه ی قیام خود را بیان كرده است و راهی را كه با هر پیش آمدی در پیش خواهد گرفت روشن ساخته است و نیز با انگیزه های باطل كه مردی را تحریك می كند و در طریق تأمین شهوات و تمایلات نفسانی به مبارزه وادار می سازد و ساخت مردان حق از چنان انگیزه هائی پاك و منزه است، اشاره كرده است:

«بسم اللَّه الرحمن الرحیم هذا ما أوصی به الحسین بن علی بن أبی طالب الی اخیه محمد المعروف بابن الحنفیة: ان الحسین یشهد أن لا اله الا اللَّه وحده لا شریك له و أن محمدا عبده و رسوله، جاء بالحق من عند الحق و أن الجنة حق والنار حق و أن الساعة آتیة لا ریب فیها و أن الله یبعث من فی القبور و أنی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی صلی اللَّه علیه و آله. أرید أن آمر بالمعروف و انهی عن المنكر و أسیر بسیرة جدی و أبی علی بن ابی طالب، فمن قبلنی بقبول الحق فاللَّه أولی بالحق و من رد علی هذا أصبر حتی یقضی اللَّه بینی و بین القوم بالحق و هو خیر الحاكمین، و هذه وصیتی یا اخی الیك و ما توفیقی إلا باللَّه علیه توكلت و الیه انیب».

یعنی بنام خدای بخشاینده ی مهربان این است وصیت حسین بن علی بن أبی طالب


به برادرش محمد بن حنفیه، راستی كه حسین به یگانگی پروردگار و اینكه معبودی قابل پرستش جز او نیست و شریك ندارد گواهی می دهد و نیز شهادت می دهد كه محمد بنده ی او و فرستاده ی او است كه حق را از نزد حق آورده است و بهشت و دوزخ حق است و روز حساب می رسد و شكی در آن نیست و خدای مردگان در گورها خفته را زنده می كند.

اینهایی كه امام بیان كرد همان عقائدی است كه برای هر مسلمانی ضرور است و با نداشتن این عقاید نمی توان مسلمان بود. و ظاهراً مراد امام آن باشد كه همین اصول امروز در خطر است و اگر كار بدین منوال بگذرد بسا دستگاه خلافت از تعرض باصول دین هم صرف نظر نكند و در حقیقت انگیزه ی واقعی قیام امام علیه السلام حفظ همین اصول مبانی و اساس است كه دیگر شئون مذهبی و اجتماعی مسلمانان بر آنها بار و استوار است.

سپس نوشت: كه این نهضت من نه برای سركشی و طغیان و نه از روی هوای نفس و انگیزه ی شیطان است، نه منظور آن است كه فساد كاری كنم و یا بر كسی ستمی روا دارم، تنها آنچه مرا به این جنبش عظیم دعوت می كند آن است كه امر امت جد خود را بصلاح آورم و از فساد كاری جلوگیری كنم و راه امر به معروف و نهی از منكر را در پیش گیرم و روش جد خود رسول خدا و پدر خود علی را دنبال كنم.

شنونده ی محترم در این وصیت نامه سخن از شب هفت و شب چهل و سال و این تشریفات كه غالباً حكم عموم وصیت نامه های امروز را دارد در كار نیست بلكه امام می خواهد انگیزه ی خود را روشن كند و مردم را در جریان قیام خویش بگذارد تا بدانند كه این قیام یك قیام عادی و یك قیام نفسانی و نهضتی بر مبنای هوای نفس و تمایلات بشری نیست، لذا می گوید من برای خوشی و سرگرمی و برای لذت بردن و برای گرد آوردن مال بیرون نرفتم، برای تبهكاری هم بیرون نمی روم، راه و رسم ستم را هم در پیش نگرفته ام«و انما خرجت لطلب الإصلاح فی امة جدی صلی اللَّه علیه و آله» با این جمله امام علیه السلام نشان می دهد كه برای امت اسلامی در سال شصتم هجرت یك فساد اجتماعی و دینی خطرناكی پیش آمده است، فسادی كه جز با قیامی شدید و خونین اصلاح پذیر نیست، فسادی كه اصلاح آن جز از دست رهبری مانند حسین بن


علی كه آیه ی تطهیر در قرآن سوره ی احزاب شهادت به عصمت او داده است ساخته نیست، فسادی كه اصلاح آن با خطبه خواندن و مقالات مذهبی منتشر ساختن امكان پذیر نیست.

سپس گفت: هركس در مقابل دعوت من قیافه ی تسلیم و پذیرش به خود گرفت و حق را از من پذیرفت چه بهتر و هركس هم نپذیرد و عكس العمل نشان دهد باز شكیبایم و در راه تعقیب هدف خویش از پیشامدهای ناگوار و مصائب و ناملایمات باكی ندارم (شكیبایم نه به آن معنی غلطی كه گاهی تصور می شود یعنی دست روی دست می گذارم تا یزید هرچه می خواهد انجام دهد، بلكه به آن معنی صحیحی كه شایسته ی مقام امام است و به همان معنی «صبر اساس ایمان و خداپرستی است» یعنی این راه را اگر چه یك تنه باشد به پایان خواهم برد تا خدا میان من و میان این مردم به حق داوری كند و خدا از همه ی داوران در داوری كردن داناتر و تواناتر است).

سپس نوشت: ای برادر من این وصیت من است برای تو و توفیق را جز از خدای نخواهم و تنها بر وی توكل می كنم و به سوی او بازمی گردم.

راستی اگر بخواهیم به موجبات قیام امام علیه السلام توجه كنیم باید حداقل مقدمات آن را در 30 سال پیش از این تاریخ جستجو كنیم.

چه از حدود سال 29 یا 30 هجرت مقدمات و موجبات لزوم و نیازمندی به این قیام در جامعه ی اسلامی فراهم می گشت. عثمان بن عفان اموی در حدود دوازده سال بر مسلمین حكومت كرد و خلافت اسلامی را عهده دار بود و چنانكه در تاریخ اسلام روشن است در شش سال نیمه ی دوم خلافت عثمان وضع حكومت اسلامی تغییر كرد و در حقیقت خلافت اسلامی كه می بایست فقط در حدود مراقبت اجرای قانون و مراقبت منحرف نشدن افراد از قانون عملی باشد و انجام شود و همه ی مردم در همه ی امور آزاد باشند، جز در عمل كردن به حق و رعایت قانون و جز قید حق و جز حدود قانون برای مردم هیچ حدی و مرزی، محدودیتی نباشد و هیچ فردی جز به رعایت حق و قانون به هیچ امری ملزم نشود، این وضع خلافت تغییر كرد و به صورت دیگری درآمد كه داشت مردم مسلمان را در همه ی امور آزاد می گذاشت حتی از رعایت حدود قانون، جز از رعایت حدود منافع و مصالح و منویات خلیفه و مردمی روی همین حساب توانستند از


مال مسلمین و عوائد مسلمین و بیت المال مردم بیچاره ی مسلمان ثروتها و مستغلات و املاك فراوانی بدست آوردند همان بیت المالی كه علی بن ابی طالب علیه السلام در زمان خلافتش تا آن حد مراقبت می كرد و پیش از عثمان خلفای دیگر، خود عثمان هم در اوایل خلافت خود تا حدی در صرف و خرج آن و طرق به مصرف رساندن آن احتیاط لازم را بكار می برد به جای آنكه صرف مصالح عمومی مسلمین شود بدست این و آن افتاد و بنام این و آن به ثبت رسید و همین انحرافهای روزافزون بود كه در سال شصتم هجرت امام حسین را بر آن داشت كه جلو این تیره بختیها و انحرافهای شدید را كه از سی سال پیش فراهم گشته بود با قیامی تند و خونین و با شهادت و سرفرازی بگیرد.

مسعودی در كتاب مروج الذهب می نویسد كه وقتی خلیفه سوم از دنیا رفت و به آن تفصیلی كه در كتب تاریخ نوشته است كشته شد از وی صد و پنجاه هزار دینار طلا و یك میلیون درهم پول نقد باقی ماند. در صورتی كه پس از شهادت امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب علیهما السلام طبق نوشته همان مسعودی امام حسن علیه السلام بالای منبر فریاد كرد كه از پدرم پول زرد و سفیدی یعنی پول طلا و نقره ای باقی نماند مگر هفتصد درهم كه این پول هم از حقوق وی پس انداز شده است و می خواست با این پول خادمی برای خانه ی خود تهیه كند.

سپس مسعودی می نویسد: قیمت املاك خلیفه ی سوم در وادی القری و همچنین جاهای دیگر به صد هزار دینار طلا می رسد علاوه بر اسبها و شتران بسیار كه از وی بجای ماند.

درباره ی زبیر می نویسد كه علاوه بر كاخ معروف بصره خانه های زیاد در بصره و كوفه و اسكندریه ی مصر ساخت و دارائی او در حال مرگ پنجاه هزار دینار طلا و هزار اسب، هزار كنیز و غلام و مستغلاتی فراوان در شهرهای مختلف بود.

طلحة بن عبیداللَّه یكی از معاریف صحابه درآمد املاك عراق او روزانه به هزار دینار طلا می رسید و به قولی بیش از این بود و در ناحیه ی شراة شام بیش از اینها داشت.

عبدالرحمن بن عوف زهری از بزرگان صحابه صد اسب در اصطبل او بسته می شد هزار شتر و ده هزار گوسفند داشت و چون از دنیا رفت چهار زن داشت و چون فرزند هم داشت طبق موازین كتاب ارث اسلامی یك هشتم مال او را میان چهار زن


قسمت كردند، یعنی به هر یك از زنان یك سی و دوم مال او داده شد و همان یك سی و دوم مال عبارت از 84 هزار دینار طلا می شد.

زید بن ثابت موقعی كه از دنیا رفت آن قدر طلا و نقره از وی باقی ماند كه آنها را با تبر شكستند و بر ورثه ی او تقسیم كردند و قیمت بقیه ی دارائی و مستغلاتش صد هزار دینار طلا می شد.

یعلی بن امیه كه مادرش منیه نام داشت و بدین جهت او را یعلی بن منیه هم می گویند و جنگ جمل علیه علی ابن ابی طالب با كمكهای مالی او به راه افتاد و بیشتر هزینه ی جنگ را او داد در وقت مردن 500 هزار دینار طلا بجای گذاشت و از مردم هم مطالبات زیادی داشت و ارزش تركه ی او از املاك و جز آن 300 هزار دینار می شد بعد خود مسعودی می نویسد: «و لم یكن مثل ذلك فی عصر عمر بن الخطاب بل كانت جادة واضحة و طریقة بینة» یعنی در دوران خلافت عمر هرگز اینطور هرج و مرج مالی نبود و اینان را عمر مجال نمی داد كه از مال مسلمین این همه پول و ثروت و خانه و مستغلات فراهم كنند بلكه راهی روشن و روشی آشكار بود. و از نظر طرز حكومت و جمع آوری اموال و تقسیم آنها بر مسلمانان هرگز مجال اندوختن این همه ذخائر مالی از اموال مسلمین بدست كسی نمی آمد.

بعد از عثمان علی علیه السلام به حكومت رسید و كار مشكل علی علیه السلام كه جنگها بر سر آن به راه افتاد همین بود كه جلو این متنفذان عمده را بگیرد و دیگر به كسی هر كه باشد اجازه ندهد از بیت المال مسلمانان اگر چه یك دینار، بی حساب ببرد و از این طمعها و این حرصها و این عادتهای زشتی كه پیدا شده است جلوگیری كند بر سر همین مشكل بود كه علی علیه السلام در حدود چهار سال و نیم خلافت خود را گرفتار جنگ و مبارزه با همان مردمی بود كه فعلاً دستشان از كسب چنان ثروتهائی كوتاه شده بود و علی می گفت: دیگر امكان پذیر نیست كه تا من بر سر كار باشم آن بساط یغماگری تجدید شود بلكه آنچه را هم به ناروا داده اند و گرفته اند پس خواهم گرفت و به بیت المال مسلمانان بازخواهم گردانید و سر همین بالأخره علی علیه السلام به شهادت رسید.

بعد از امیرالمؤمنین علیه السلام خلافت اسلامی به امام حسن علیه السلام منتقل


شد و حسن بن علی جای پدر را گرفت و وضع اجتماعی مسلمانان به صورت خاصی درآمد كه در آن موقع پافشاری حسن بن علی علیه السلام در جنگ با معاویة بن ابی سفیان در آن تاریخ كه نیروی مسلمانان در دو جبهه و دو جهت تقریباً متعادل و متوازن بود و جز با كشتارهای عظیم امید پیروزی طرفی و شكست یافتن طرفی دیگر نمی رفت ثمره ای جز خونریزی و گرفتاری مسلمانان نداشت، امام حسن علیه السلام با وضعی خاص روبرو شد كه راهی نداشت جز كنار آمدن و خون مسلمانان را بی جهت نریختن و موجب كشتارهای دسته جمعی بی ثمر و بی نتیجه نشدن و نتیجه ی پافشاری امام حسن علیه السلام را فقط دولت روم شرقی در خارج و خوارج در داخل می بردند و اگر آن چهارصد یا پانصد هزار نفر مسلمان آن روز به جان هم ریخته بودند و در جنگ با معاویه اصرار می شد خدا می داند كه پس از آن جنگ دولت روم شرقی چه بر سر مسلمانان می آورد و خطر كار خوارج به كجا می كشید و تاریخ اسلام به كجا منتهی می شد، امام حسن علیه السلام از كار خلافت كنار رفت و با گذشت تاریخی خویش خون مسلمانان و قدرت اسلامی را حفظ كرد و راه سوء استفاده را بروی دشمنان خارجی و داخلی بست بی آنكه حساب تسلیم شدن و معاویه را به عنوان خلافت و امیرالمؤمنین شناختن در كار باشد.

شنونده ی محترم یكی از مواد قرارداد صلح امام حسن و معاویه این بود كه حسن بن علی با معاویه صلح می كند و كنار می رود مشروط به آنكه هرگز مكلف نباشد به معاویه «امیرالمؤمنین» بگوید یعنی او را خلیفه ی مسلمین و امیرالمؤمنین بشناسد، مردمی كه گمان می كنند حسن بن علی علیه السلام با كنار رفتن تسلیم اراده ی معاویه شد و معاویه خلیفه ی مسلمین شد و حسن بن علی هم یكی از مسلمانان مطیع گوش به فرمان معاویه گشت این سند ارزنده را در بطلان این عقیده از ابن اثیر بشنوند:

پس از آنكه حسن بن علی كنار رفت و معاویه خلیفه شد و زمام امور را بدست گرفت فروة بن نوفل اشجعی خارجی كه پیش از این با پانصد نفر از خوارج كناره گیری كرده و به (شهر زور) رفته بودند گفتند: اكنون شكی باقی نماند كه باید با دولت معاویه جنگید حال كه معاویه روی كار آمد و خلیفه شد جنگ كردن با وی بر ما لازم است و لذا آمدند و رو به عراق نهادند و به نخلیه كوفه رسیدند در این موقع امام حسن بار سفر


مدینه را بسته و از كوفه رهسپار حجاز شده بود، معاویه چون خبر یافت كه این مرد خارجی مذهب با پانصد نفر یاغی شده است و سركشی می كند شاید هم برای آنكه پایه های صلح امام حسن علیه السلام را محكمتر كند نامه ای نوشت و برای امام حسن فرستاد و در آن نامه دستور داد به امام حسن كه فروة بن نوفل خارجی با پانصد نفر رو به كوفه نهاده اند به شما مأموریت می دهم بروید و با او بجنگید و او را دفع كنید آن وقت كه با او جنگیدید و كار او را تمام كردید رفتن شما به مدینه مانعی نخواهد داشت موقعی كه نامه ی معاویه به امام حسن علیه السلام رسید امام در قادسیه یا نزدیك قادسیه بود در پاسخ معاویه چنین نوشت: «لو آثرت أن اقاتل أحدا من اهل القبلة لبدأت بقتالك فانی تركتك لصلاح الامة و حقن دمائها» یعنی معاویه تو حسن بن علی را مأمور می كنی تا مانند افسری از افسران تو برود و یك مرد خارجی سركش را دفع كند من كه حسن بن علی هستم از خلافت كه حق من است به نفع مسلمانان كنار آمده ام اگر می خواستم با كسی از اهل قبله یعنی با مسلمانی هر كه باشد و دارای هر مذهبی جنگ كنم اول با تو جنگ می كردم. معنی این سخن این است كه تو از همه از مسلمانی دورتری من دست از تو برداشتم، توجه كنید نفرموده من تو را به خلافت شناختم می نویسد من تو را واگذاشتم و با تو جنگ نكردم و شاید بهتر تعبیر در ترجمه «تركتك» این باشد كه تو را در میدان سیاست رها كردم و خود كنار رفتم، اما برای مصلحت اسلامی و برای حفظ خون مسلمانان یعنی بی نتیجه دیدم كه این نیروهای با هم متعادل و متوازن اسلام از دو طرف به جان هم افتند و یكدیگر را بكشند و ضعیف كنند و نابود شوند، و دشمنان خارجی و داخلی از این وضع سوء استفاده كنند. پس از آنكه امام حسن علیه السلام به شهادات رسید امام حسین علیه السلام هم در فرمان معاویه یعنی در ده سالی كه بعد از برادرش امام حسن علیه السلام با حكومت معاویه معاصر بود از سال چهل و نه یا پنجاه هجری تا سال شصت هجرت كه معاویه از دنیا رفت قیام نكرد، یعنی در مقابل معاویه شمشیر نكشید و آن قیامی را كه در خلافت یزید ضروری دانست انجام نداد، اما پیوسته معاویه را تخطئه می كرد و توبیخ می نمود و چنانكه برادرش امام حسن علیه السلام در همان نامه ی كوتاه حقانیت معاویه را ابطال كرد امام حسین علیه السلام هم این كار را می كرد و همین امام حسین است كه پس از شهادت برادرش امام حسن علیه السلام در یكی از نامه های خود


كه ابن قتیبه دینوری آن را نقل كرده است به معاویه می نویسد: الست قاتل حجر بن عدی و اصحابه العابدین المخبتین الذین كانوا یستفظعون البدع و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنكر فقتلتهم ظلما و عدونا بعد ما اعطیتهم المواثیق الغلیظة والعهود الموكدة، جرأة علی اللَّه و استخفافا بعهده اولست قاتل عمرو بن الحمق الذی اخلقت و ابلت وجهه العبادة فقتلته من بعد ما اعطیته من العهود مالو فهمته العصم نزلت من سقف الجبال؟ اولست المدعی زیادا فی الاسلام، فزعمت انه ابن أبی سفیان و قد قضی رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله و سلم»أن الولد للفراش و للعاهر الحجر«ثم سلطته علی أهل الاسلام یقتلهم و یقطع أیدیهم و ارجلهم من خلاف و یصلبهم علی جذوع النخل! سبحان اللَّه یا معاویة لكانك لست من هذه الامة ولیسوا منك- الی ان قال- و اتق اللَّه یا معاویة واعلم ان للَّه كتابا لا یغادر صغیرة و لا كبیرة الا احصاها. و اعلم ان اللَّه لیس بناس لك قتلك بالظنة و اخذك بالتهمة و امارتك صبیا یشرب الشراب و یلعب بالكلاب، ما اراك إلا و قد او بقت نفسك و اهلكت دینك و اضعفت الرعیة والسلام.

»ای معاویه مگر تو آن نیستی كه حجر بن عدی كندی را به ناروا كشتی و یاران او را شهید كردی همان بندگان خداپرست و همان بندگانی كه از راه بندگی منحرف نمی شدند و بدعتها را ناروا می شمردند و امر به معروف می كردند و نهی از منكر می كردند، آنان را به ظلم و ستم كشتی پس از آن كه به آنها پیمانهائی دادی و با ایشان عهدهای مؤكدی بستی و آنها را تأكید و تشدید كردی یعنی عهد و میثاقهای محكم بستی و آنها را امام دادی و خاطر جمع كردی و این كار تو جرأتی بود بر خدا و عهد و پیمان خدا را سبك شمردی، مگر تو نیستی ای معاویه كه عمرو بن حمق حزاعی یكی از بزرگان صحابه ی خاتم انبیا را كشتی؟ همان مردی كه روی او را رنج عبادت كهنه كرده بود و تنش را عبادت لاغر ساخته بود، او را كشتی اما پس از آنكه به او پیمانها و امانها دادی كه اگر آن امان و پیمان را با آهوان بیابان داده بودی از سر كوهها با اطمینان كامل فرود می آمدند و مطمئن می شدند و نزد تو می آمدند! مگر تو نیستی كه زیاد پدر ناشناخته را در حریم اسلام به پدرت ابوسفیان نسبت دادی و او را برادر خویش و زیاد ابن ابی سفیان خواندی و گمان كردی كه او پسر ابوسفیان است و حال آنكه رسول خدا گفته است: فرزند به كسی ملحق می شود كه صاحب فراش است و زن صاحب فرزند


در عقد او است و برای زناكار همان سنگی است كه خدا گفته است، بعد هم زیاد را بر مسلمانان مسلط كردی تا آنها را بكشد و دستهایشان و پاهایشان را ببرد و آنها را بر شاخه های درخت خرما بدار زند، سبحان اللَّه ای معاویه گویا تو از این ملت مسلمان نیستی و گویا مسلمانها با تو رابطه ای ندارند- تا آنكه گفت- ای معاویه از خدا بترس و از روز حساب برحذر باش، چه خدا را نوشته ای است كه هیچ كار كوچك و بزرگ و هیچ عمل نیك یا بدی را فروگذار نمی كند و همه را به حساب و شمار می آورد، معاویه! بدان كه خدا این كارها را فراموش نمی كند كه مردم به هر گمان و تهمتی می كشی و كودكی را بر مسلمانها امارت می دهی كه شراب می نوشد و با سگها بازی می كند. معاویه می بینم كه خود را هلاك كرده ای و دین خود را تباه ساخته ای و امت اسلامی را بیچاره كرده ای«. این بود طرز سخن گفتن و نامه نوشتن و حساب بردن امام حسن و امام حسین علیه السلام دو فرزند پیغمبر از معاویة بن ابی سفیان.

اكنون برای آنكه بیشتر دانسته شود كه آنچه امام حسین درباره ی یزید اظهار كرد و نوشت تا كجا در تاریخ اسلام ریشه دار و مسلم است این جمله را هم از مسعودی درباره ی یزید بشنوید»و كان یزید صاحب طرف و جوارح و كلاب و قرود و قهود و منادمة علی الشراب و جلس ذات یوم علی شرابه و عن یمینه ابن زیاد و ذلك بعد قتل الحسین فأقبل علی ساقیه فقال:



اسقنی شربة تروی مشاشی

ثم صل فاصق مثلها ابن زیاد



صاحب السر والأمانة عندی

و لتسدید مغنمی و جهادی



یعنی یزید مردی بود خوش گذران و عیاش، مردی بود كه حیوانات شكاری داشت سگها داست، میمونها داشت، یوزه ها داشت، پیوسته مجالس میگساری داشت روزی در مجلس میگساری خود نشست و ابن زیاد هم در طرف راست او بود و این بعد از آن بود كه حسین بن علی را كشته بود پس به ساقی مجلس خود رو كرد و گفت: جامی از شراب به من بنوشان كه استخوانهای نرم را سیراب كند، سپس برگرد و این ابن زیاد را چنان جامی بنوشان، همان كس كه رازدار من است، همان كسی كه امین كار من است، همان كسی كه كار من و اساس خلافت من بدست او محكم و استوار شد، یعنی حسین بن علی را كشت.


سپس مسعودی بعد از حمله هائی كه درباره ی بیدادگریها و ستمكاریهای یزید می نویسد و می گوید كه او در میان امت اسلامی مانند فرعون بود در میان رعیت خود، می نویسد: بعنی نه چنین است بلكه فرعون در میان رعیت خود از یزید عادلتر بود و در میان مردم چه نزدیكان وی و چه عامه ی مردم با انصاف تر، آنگاه می گوید این ناروائیها و بی باكیها و بی تقوائیها و بی دینیهای یزید به ملت و امت اسلامی هم سرایت كرده بود»غالب علی اصحاب یزید ما كان یفعله«همان گناهانی كه یزید ارتكاب می كرد به كسان او هم سرایت كرد و بر آنها چیره گشت و آنها هم به همین كارها خو گرفتند، و در روزگار خلافت او آوازه خوانی و غنا در مكه و مدینه شیوع یافت»و استعملت الملاهی«و وسائل لهو و لعب بكار برده می شد»و اظهر الناس شرب الشراب«و مردم آشكارا میگساری می كردند و عجیبتر آنكه در دستگاه خلافت اسلامی و جانشین پیغمبر و برای مردی كه مقام خلافت را اشغال كرده بود میمونی بود كه او را ابوقیس می گفتند، این میمون را در مجلس میگساری خود حاضر می كرد و برای او تشكی می انداخت و او را می نشانید و هم او را بر گرده ی خر ماده ای كه برای مسابقه و اسب دوانی تربیت شده بود سوار می كرد، زین و لجام بر گرده ی آن خر ماده می بستند و این میمون را بر آن سوار می كردند و با اسبها به اسب دوانی و مسابقه می بردند، در یكی از روزها ابوقیس این مسابقه را برنده شد و رفت و هدف را برد، بر این میمون جامه ای و قبائی از حریر سرخ و زرد پوشانده و دامنها را به كمرش زده بودند و بر سر او هم كلاهی نهاده بودند كه نقشهای درشت و طرازها داشت و به رنگهای مختلف آماده و آراسته و پیراسته گشته بود.

این بود حساب آن جمله ای كه امام حسین علیه السلام درباره ی یزید به معاویه نوشت، اما همین شخص به خلافت اسلامی رسید و امام حسین علیه السلام را هم در فشار قرار داد تا بیعت كند، یعنی او را خلیفه ی بر حق جد خود رسول خدا بداند، حالا باید دید كه چرا امام بیعت نكرد و تن به كشته شدن و شهادت داد.

بعضی از نویسندگان جواب این سؤال را بسیار سست و نادرست داده اند، اینان می گویند كه امام دید و حساب كرد كه اگر با یزید بیعت كند كشته می شود و اگر هم بیعت نكند كشته می شود، پس حالا كه علی ای حال كشته خواهد شد و به هر صورت


بنی امیه دست از وی برنمی دارد كه به صورت آبرومندی كشته شود و در راه خدا از جان خویش بگذرد. این جواب بسیار سطحی و غیر كافی به نظر می رسد چه حساب شهادت امام حسین علیه السلام از این بالاتر است كه چون امام دید لابد كشته می شود از جان خود گذشت و روغن ریخته ای را نذر حضرت عباس كرد و گفت حالا كه مرا به هر صورت می كشند بگذار سربلند كشته شوم بگذار در راه اسلام به شهادت برسم.

مطلب این نیست و باید با بصیرت بیشتری اوضاع آن روز ملت مسلمان را بررسی كرد، و رد فهم خطبه ها و كلمات خود امام هم بیشتر دقیق شد تا حقیقت مطلب روشن شود.

حسین بن علی علیهماالسلام با بررسی موجبات و مقدماتی كه از حدود سی سال پیش از آن فراهم شده بود اینطور تشخیص داد و تشخیص او درست بود كه انحراف مسلمین و انحراف امت اسلامی را آن تاریخ- یعنی در سال شصتم هجرت- به قدری شدید شده است كه با سخنرانی و موعظه كردن و كتاب نوشتن و خطبه ها و مقالات دینی و مذهبی نمی توان آن را علاج كرد و ملت را به راه راست آورد، البته اگر انحراف آن روز دستگاه خلافت و مردم از انحرافهای سبك و انحرافهای كوتاه و كم عمق و انحرافهای مختصر و مخصوصاً انحرافهای فردی می بود می شد كه با مختصر قیامی، با مختصر نهضتی، با مختصر اقدامی چاره شود و منحرفین به راه راست بازگردند، اما در آن انحراف شدید و فوق العاده ای كه در سال شصتم هجرت پیش آمده بود و با مهمترین مبانی اساس و سیاسی ملت اسلامی بستگی داشت و بعلاوه یك انحراف عمومی و دسته جمعی بود نه یك انحراف فردی، نمی شد به یك حركت مختصر و یك جنبش ضعیف و یا سخنوری و قلم فرسائی و موعظه كردن و پند دادن امر ملت اسلامی را به صالح آورد و آن فساد عشیم را ریشه كن ساخت، حسین بن علی علیهماالسلام چنان تشخیص داد كه جز با یك قیام عمیق، با یك قیام تند، با یك نهضت فوق العاده ی خونین نمی شود از مقدماتی كه امیرالمؤمنین و امام حسن علیهماالسلام تاكنون فراهم ساخته اند نتیجه ی قطعی گرفت و موجباتی را كه بنی امیه- پیش از فتح مكه كه در لباس كفر بوده اند و بعد از فتح كه قیافه ی اسلامی به خود


گرفته اند- فراهم ساخته اند نمی توان جز با یك قیام جدی و اساسی و عمیق آن را ریشه كن و بی اثر ساخت. البته خود امام حسین علیه السلام بهتر از هركس می تواند موجبات قیام خود را برای ما شرح دهد و این كار را هم كرده است و ما در خلال این گفتارها خطبه ها و سخنان آن حضرت را مورد بررسی قرار خواهیم داد و خواهیم دید كه خود امام موجبات قیام خود را چگونه بیان كرده و از كجا شروع می كند و به كجا ختم خواهد كرد.

از مجموع گفته ها و نوشته های امام علیه السلام و مخصوصاً از توجه به ترتیب آنها و توجه به ترتیب تاریخی و مراحل مختلف آنها اینطور استفاده می شود كه امام علیه السلام از اول امر سرّ قیام و نهضت خود را به طور صریح و بی پرده نمی گفت و تدریجاً كه به سوی هدف پیش می رفت شروع كرد به آشنا كردن مردم به روح نهضت و به موجبات و علل قیام خود، از همان وصیت نامه ای كه در مدینه نوشت و بدست برادرش محمد بن حنفیه داد تا آخرین سخن و آخرین و صریحترین خطبه ای كه در مقابل حر بن یزید ریاحی و اصحاب او رد سر منزل»بیضه«بیان فرمود تدریجاً برای مسلمانان روشن ساخت كه چرا دست به چنین اقدامی زده است و راهی نداشته است كه این راه بگذرد و این انحراف شدیدی كه اولاً در دستگاه خلافت اسلامی پیش آمده و ثانیاً در تمام شئون و نواحی اجتماعی مردم مسلمان رخنه كرده است جز با شهادت و جز با جانبازی و جر با قیام تند و جدی قابل علاج نیست.

موقعی كه والی مدینه امام را تحت فشار قرار داد تا بیعت كند دو شب پشت سر هم سر فبر خاتم انبیاء صلی اللَّه علیه و آله و سلم رفت و آنجا نماز خواند و دعا كرد، در شب دومی كه مرقد مطهر رسول خدا را زیارت می كرد. چند ركعت نماز خواند و چنین گفت:»اللهم هذا قبر نبیك و انا ابن بنت نبیك و قد حضرنی من الامر ما قد علمت«خدایا این قبر پیامبر تو است و من هم دخترزاده ی پیغمبر تو هستم، خدایا تو خود می دانی كه برای من چه پیشامدی شده است.

شاید برخی گمان كنند كه مراد امام آن است كه می خواهند مرا بكشند و چاره ای ندارم، تسلیم شوم مرا می كشند، تسلیم هم نشوم باز كشته می شوم.

اما این بنده ابداً راضی نیستم كه هیچ مسلمانی این جمله را اینطور بفهمد كه امام


حسین علیه السلام از اینكه در خطر شهادت در راه خدا قرار گرفته و نمی تواند این خطر را از خویش دفع كند و با زنان و فرزندان خود به سلامتی زندگی كند ناله كند و اظهار بی دلی و ناتوانی كند و آن هم خود را به خدا معرفی كند كه خدایا من دختر زاده ی پیغمبر توأم، عجب مگر خود پیغمبر را نكشتند و مسموم نكردند؟ مگر علی علیه السلام و امام حسن به شهادت نرسیدند چه ناله و گله ای از كشته شدن و از شهادت داشتند، مسلمانانی كه چند سالی و گاهی چند ماه بلكه چند روزی زیر دست رسول خدا تربیت یافته بودند با آنكه سابقه ی بت پرستی و شرك داشتند هرگز از شهادت ناله نكردند و هنگام بیرون رفتن از خانه ی خویش دعا می كردند كه سالم برنگردند و به سعادت و شهادت در راه خدا برسند، چطور می شود كه فرزند پیغمبر و روح اسلام و ثمره ی شخصیت علی بن ابی طالب و فاطمه دختر پیغمبر از اینكه شاید كشته شود به ستوه آید و دست به دامن خدا و پیغمبر شود كه این بلا را از وی بگرداند و او زنده بماند.

عمرو بن جموح مردی است مسلمان و اهل مدینه كه سابقه ی بت پرستی دارد و او كلیددار یكی از بتخانه های مردم مدینه بوده است و مردی است كه در بت پرستی ثابت قدم بوده و با آنكه اسلام در شهر مدینه شایع شده بود دست از بت پرستی برنمی داشت و با اخلاص تمام در مقابل بتیكه در خانه داشت كرنش می كرد، با آنكه جوانهای بنی سلمه فراهم شدند و چندین شب متوالی بت او را می دزدیدند و در چاه و چاله های كثیف مدینه می انداختند و این پیرمرد بیچاره هر روز صبح در جستجوی خدای خود می گشت و او را از میان كثافتها درمی آورد و در خانه شستشو می داد و خوشبو می كرد و آنگاه با كمال فروتنی در مقابل وی می ایستاد و معذرت می خواست و می گفت: اگر می دانستم چه كسی با تو چنین می كند به حساب او می رسیدم اما باور كن كه نمی دانم و معذورم؛ جوانان بنی سلمه دست برنداشتند و آنقدر در این كار پافشاری كردند كه روزی فطرت خفته اش بیدار شد و خطاب به معبود خود كه او را با لاشه ی حیوانی به ریسمان بسته و در چاه انداخته بودند نگریست و گفت:



تاللَّه لو كنت الها لم تكن

انت و كلب وسط بئر فی قرن



با دلی شكسته و خاطری افسرده و روحی ناامید به خانه برگشت و دست از بت پرستی كشید و شاید در همان روز به دین مبین اسلام درآمد.


شنونده ی محترم این مرد با این سابقه ی بت پرستی موقعی كه مسلمان شد اسلام به قدری روح منحط و افتاده ی او را اوج داد و به اندازه ای در یكی دو سال تربیت اسلامی سطح فكر او بالا رفت كه وقتی در ماه شوال سال سوم هجرت برای جنگ اخد آماده شد اولاً چهار پسرش كه همگی آماده ی همراهی با رسول خدا بودند و دیگر بستگانش به اصرار تمام گفتند: تو پیرمردی از كار افتاده ای و علاوه بر آن از پای خویش می لنگی و چهار پسرت در این سفر همراه رسول خدا می روند تو در خانه بمان و خود را به زحمت مینداز، عمرو كاملاً از این پیشنهاد و اصرار بی جای پسران و بستگان برآشفت و دست به دامن رسول خدا شد و گفت بهشت را از من دریغ مدار، بگذار من هم با همین پای لنگ در بهشت بگردم. و چون برای بیرون رفتن از خانه ی خویش آماده شد، دست به دعا برداشت و گفت:»اللهم ارزقنی الشهادة اللهم لا تردنی الی أهلی«خدایا چنان روزیم كن كه در این سفر كشته شوم و به شهادت برسم، خدایا نكند و چنان روزی پیش نیاید كه من ناامید از شهادت از این سفر به خانه ام بازگردم، یعنی پروردگار من كه عمرو بن جموحم و یك فرد مسلمان امروز به امید شهادت و شوق كشته شدن در راه خدا بیرون می روم، این امید مرا ناامید مكن و مرا از این فیض بی نصیب نفرما.

خوب اگر یك مرد مسلمان كه عمری را در سابقه ی بت پرستی گذرانده است و آخر هم با فشار جوانان قبیله اش از بت پرستی دست كشیده است اسلام روح او را چنان اوج می دهد كه برگشتن از میدان جهاد و به سلامت پیش زن و فرزند را ناامیدی و محرومیت و بی نصیبی حساب می كند و با یك دنیا اخلاص و راستی و صدق نیت از خدا می خواهد كه دیگر به خانه ی خویش برنگردد، چه معنی دارد كه امام حسین علیه السلام یعنی عصاره ی مكارم و فضائل و خلاصه ی شخصیت رسول خدا و امیرالمؤمنین علیهماالسلام بیاید و پیش جدش رسول خدا از خطر مرگ و شهادت ناله كند و دامن پیغمبر را بگیرد و بگوید: یا رسول اللَّه بدادم برس كه مرا می كشند، مطلب این نبود و نباید جمله»و قد حضرنی من الأمر ما قد علمت«را اینطور بد فهمید و چنان قیام عمیق زنده ی جاوید را به این صورت بی ارزش و سطحی و مبتذل جلوه داد، امام در مقام مناجات با خدا می گوید: خدایا برای من پیشامدی شده است كه خود می دانی.


پیش آمد همین وضعی است كه در خطبه ها و نامه ها و سخنان آن حضرت روشن بیان شده است، پیش آمد همان تشخیصی است كه امام حسین علیه السلام داده است، پیش آمد همان وضع اسفناكی است و همان انحراف شدیدی كه برای جامعه ی مسلمان آن روز پیش آمده بود، پیش آمد آن است كه حسین بن علی با مطالعه ی دقیق و بررسی تمام نواحی اسلامی و بررسی دستگاه خلافت اموی و بررسی راهی كه مردم در آن افتاده اند؛ با این نتیجه رسیده است كه جز با قیام و جز با فداكاری و جز با شهادت نمی توان جامعه ی اسلامی را از آن خطر و از آن انحراف شدید نجات بخشید.

سپس فرمود:»اللهم انی احب المعروف و انكر المنكر«خدایا تو می دانی كه من معروف یعنی كار نیك را دوست دارم و منكر یعنی كار بد و زشت را دشمن دارم.

در این سخن امام قدری بر بیان منظور خود نزدیكتر می شود. اما هنوز بیان امام علیه السلام با آن صراحت نرسیده است كه نوع مردم بفهمند چه می گوید.

آنگاه فرمود:»و انا اسئلك یا ذاالجلال والاكرام، بحق القبر و من فیه إلا اخترت لی ما هو لك رضا و لرسولك رضا«پروردگارا ای خدای بزرگ و بزرگوار به حق این قبر مقدس و به حق این قبر یعنی خاتم انبیاء او تو می خواهم كه برای من راهی را پیش آوری كه هم تو از من خشنود باشی و هم پیمبرت از من راضی باشد.

امام علیه السلام هم در این سخنان و هم در وصیت نامه اش همین مقدار پرده از روی كار برگرفت كه فرمود: من برای امر به معروف و نهی از منكر می روم. اما امر به معروف و نهی از منكر امام یعنی چه؟ شاید بسیاری از مردم كه این بیان امام را می شنیدند چنان تصور می كردند و چنان می پنداشتند كه امام حسین می خواهد برود به شهر كوفه و به بقالها و به نانواهای كوفه بگوید كم فروشی نكنید، ماست و پنیر بد به مردم ندهید، نان نپخته به مردم نفروشید، یا به تاجرهای كوفه بگوید: ربا نخورید، این نهی از منكر است و نیز به جوانهای كوفه بگوید از نماز واجب خود غفلت نكنید، اگر پول دار شدید مكه را قطعاً بروید، این هم امر به معروف.

و حال آنكه مطلب از این حدود بالاتر بود اینگونه امر به معروف و نهی از منكر كه البته كار خوب و لازمی است از عهده ی مسئله گوهای كوفه هم ساخته بود و نیازی به حركت امام علیه السلام و جوانان بنی هاشم نداشت. معلوم است كه امام حسین


علیه السلام می خواهد كاری انجام دهد كه از غیر او ساخته نیست و تنها شخصیت اوست كه می تواند در چنان وضعی به آن صورت قیام كند. قیامی كه همیشه زنده است و مرور زمان نمی تواند آن را كهنه كند و از یاد تاریخ اسلام ببرد بی اثر سازد.

امام حسین علیه السلام پس از آنكه از مدینه رهسپار شد و روز سوم ماه شعبان وارد مكه گشت و در نیمه ی ماه رمضان عموزاده ی خود مسلم بن عقیل را به كوفه فرستاد، بقیه ی ماه رمضان و شوال و ذوالقعده و تا هشتم ذی الحجه در مكه ماند و هیچ كس تصور نمی كرد كه فرزند رسول خدا و فرزند مكه و منی روز هشتم ذیحجه كه تازه مردم برای انجام حج محرم می شوند از مكه بیرون رود و اعمال حج را انجام ندهد و از احرام خود به صورت انجام عمره بیرون آید. اما امام تصمیم گرفت حركت كند طواف خانه و سعی بین صفا و مروه را انجام داد و از احرام به درآمد، [2] چه خوف آن بود كه او را در حرم مكه دستگیر كنند، یا غافل بكشند، منظور وی به این صورت كشته شدن حاصل نمی شد، امام از مكه نرفت تا كشته نشود، از مكه رفت تا اگر كشته می شود به صورتی باشد كه اسلام برای همیشه از شهادت او بهره مند باشد.

به روایت لهوف پیش از حركت در میان جمعیت ایستاد و خطبه خواند و پس از حمد و ثنای پروردگار چنین فرمود:

»خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة علی حید الفتاة«اینجا امام سخن خود را بی پرده تر گفت و مردم را به آنچه هست و آنچه پیش می آید آشناتر كرد سخن از مرگ است، سخن از شهادت است، سخن از جانبازی است، سخن در این حدود است كه كار انحراف امت اسلامی در آن تاریح یعنی سال شصتم هجرت از آن گذشته بود كه با ترویجهای مالی، با فعالیتهای زبانی و قلمی و با همكاریهای فكری و حتی موعظه های خود امام حسین چاره شود. امام با جمله ی»خط الموت علی ولد آدم«یعنی فرزند آدم ناگزیر باید بمیرد اشاره می كند كه اصلاح فسادهای اجتماعی و دینی در این زمان جز از طریق مرگ و شهادت آن هم بدست كسی مانند من كه دخترزاده ی رسول خدایم امكان پذیر نیست، در این خطبه ی پیش از حركت از مكه، همه اش سخن از شهادت است،


سخن از مردن است، سخن از رفتن پیش رسول خدا و پدر و مادر است، سخن از افتادن به دست گرگهای گرسنه ی كربلا است، سخن از اینست كه پایان این سفر به این صورتها برگزار می شود، ما می دانیم كه امام حسین علیه السلام این خطبه را پیش از روز هشتم ذیحجه و شاید روز هفتم آن ماه در مسجدالحرام و در میان انبوه حاجیان و زائران خانه ی خدا ایراد كرده است و در آن روز به حسب ظاهر و اوضاع سیاسی امام حسین علیه السلام كاملاً مساعد بود و غالب مردم چنان می پنداشتند كه به زودی یزید بن معاویه كنار می رود و خلافت او سقوط می كند و امام به خلافت كه حق او است می رسد، چه نماینده ی مخصوص آن حضرت یعنی مسلم بن عقیل از كوفه گزارش عرض كرده بود كه مردم همه با شمایند و جز تو را به خلافت و امامت نمی شناسند و جز تو را به زمامداری نمی پذیرند، پس هرچه زودتر بشتاب و بیا. در این وضع به ظاهر بسیار مناسب و در این زمینه ی كاملاً رضایت بخش و امیدبخش و از هر جهت مایه ی امیدواری حسین بن علی علیهماالسلام دم از مرگ می زند و سخن از شهادت می گوید و سخن از درندگی گرگان بیابان عراق بسیار می گوید، مطلب همان است كه گفتم می خواهد بگوید تشخیص من كه حسین بن علی هستم این است كه جز با شهادت من و یارانم نمی توان به نتیجه ای رسید و كاری مفید و سودمند و مثبت انجام داد، بشر هم كه باید خواه ناخواه بمیرد، قلاده ی مرگ را به گردن آدمیزاد انداخته اند.

»و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف«و چنانكه یعقوب به دیدن فرزندش یوسف علاقه مند بود من هم كه فرزند پیغمبرم به دیدار رسول خدا و علی و حمزه و جعفر و مادرم فاطمه علاقه مند می باشم.

»و خیر لی مصرع انا لاقیه«برای من از طرف خدا مصرعی یعنی شهادتگاهی برگزیده شده و من رو به آنجا می روم. از این جمله باید فهمید كه این نقشه نقشه ای است خدائی و نقشه ای نیست كه با دست حسین بن علی علیهماالسلام طرح شده باشد یعنی خدای جهان از ازل برای چنین انحرافی و در چنین فساد و اجتماع خطرناكی و برای این وضع ناهنجار و نامساعد رسم شهادت و راه جانبازی را در عهده ی من نهاده است.

»و كأنی باوصالی تتقطعها عسلان الفوات بین النواویس و كربلا«گویا می بینم


كه گرگان بیابانهای عراق میان نواویس و كربلا بر من حمله ور می شوند و بند از بند مرا از هم جدا می سازند.

»فیملان منی اكراشا جوفا و اجربة سغبا«تهی گاههای گرسنه و جیبهای خالی خود را پر كنند، آنها برای پر كردن جیبها و سیر كردن شكمها، و من برای مبارزه با این فساد اجتماعی و دینی موجود.

»و لا محیص عن یوم خط بالقلم«باز سخن همان است این نقشه ای خدائی است و اوست كه علاج و وسیله ی اصلاح این وضع موجود را شهادت من دانسته است از آنچه با قلم تقدیر نگارش یافته است چاره ای نیست.

»رضا اللَّه رضانا اهل البیت نصبر علی بلائه و یوفینا اجور الصابرین«ما خاندان پیغمبر به آنچه خدا بخواهد و خشنود باشد راضی و خشنودیم و هرچه را او برای ما پسندیده است می پسندیم، بر گرفتاریهائی كه برای ما پیش می آورد شكیبائیم و او هم اجر كامل صابران را به ما می دهد.

»لن تشذ عن رسول اللَّه)ص(لحمته و هی مجموعة له فی حظیرة القدس، تقربهم عینه و ینجز لهم وعده«من پاره ای از تن رسول خدایم و پاره ی تن پیغمبر از او جدا نخواهد ماند و در بهشت برین پیش او می روم تا چشم او به دیدار ما روشن شود و به وعده ی خویش با ما وفا كند.

»من كان باذلا فینا مهجته و موطنا علی لقاءاللَّه نفسه فلیرحل معنا فإننی راحل مصبحا ان شاءاللَّه«این جمله هم این است كه در هر زمانی با وسائل مختلف می شود از دین خدا و از حق مردم و از سعادت جامعه ی اسلامی دفاع كرد، می شود در راه خدا بذل مال كرد، می شود در راه خدا سخن گفت با سخنان سودمند و آموزنده ای مردم را به راه آورد، می شود در راه خدا كتاب نوشت با انتشارات سودمند مردم را به راه حق و حقیقت نزدیكتر ساخت و بر بصیرت دینی و اخلاقی ایشان افزود، اما امام با این جمله ی آخر اعلام كرد كه امروز روزی نیست كه كمكهای مالی و مساعدتهای قلمی و خیرخواهیهای زبانی بتواند عقده ی اسلام را بگشاید و كار بجائی رسیده است كه جز شهادت و جز جانبازی و جز فداكاری هیچ امری نمی تواند جلو فساد را بگیرد و مبانی آن را برهم بریزد و زیر و رو كند، كسی در فكر نباشد كه كه امام حسین علیه السلام


می خواهد در راه خدا قدمی بردارد من هم پنجاه تومان پول می دهم، یا عبیداللَّه بن حر جعفی در جواب دعوت امام بگوید من هم یك اسب نیرومند پرتاخت و تاز می دهم، دیگری بگوید من هم پنج شمشیر و هفت زره و چهار نیزه نذر امام می كنم، حسین بن علی نه شمشیر می خواهد نه نیزه می خواهد و نه اسب می خواهد و نه پول. فقط اگر كسی آن هم از روی صفا و حسن نیت جان خود را در راه خدا دریغ ندارد می پذیرد هركس حاضر است جان خود را در راه خدا به او دهد و هركسی آمادگی دارد كه بر خدای متعال وارد شود می تواند همسفر ما باشد، من بامداد فردا اگر خدا بخواهد حركت می كنم.

عجب است كه با این همه تأكید امام بسیاری از مردم كم سعادت كه مساعد بودن اوضاع آنها را فریب داده بود با امام همراه شدند و شاید بیشترشان تا روزی كه خبر شهادت مسلم رسید همراه امام ماندند. اما انصاف این است كه این مردم از همان اول همراه امامی می رفتند كه خلیفه می شود و كارها بدست وی سپرده خواهد شد، نه امامی كه برای فداكاری و شهادت می رود و روزی آب را هم به روی او خواهند بست و روزی همه ی همراهان او به افتخار شهادت خواهند رسید والسلام علی من اتبع الهدی.



[1] نوشته اند كه پادشاه روم دو مرد پهلوان يكي تنومند و بلندقامت و ديگري نيرومند و قوي پنجه براي مسابقه نزد معاويه فرستاد تا با پهلوانان اسلامي مشت و پنجه نرم كنند. معاويه به عمرو بن عاص گفت حريف اين مرد بلندقامت را داريم و او قيس بن سعد بن عباده است، اما براي آن ديگري به فكر تو احتياج داريم چه كسي مي تواند با وي زورآزمائي كند و بر او پيروز آيد؟ عمرو گفت دو نفر در نظر دارم كه هر دو را دشمن مي داري يكي محمد بن حنفيه و ديگري عبداللَّه بن زبير. معاويه گفت هر كدام اكنون به ما نزديكتر است وي را فراخوان. عمرو از محمد بن حنفيه خواست كه اين مهم را كفايت كند، معاويه در مجلس عمومي نشست و بزرگان دولت و ملت نيز حاضر شدند و مرد زورمند اولي به ميدان درآمد و با محمد روبرو شد محمد گفت: يا بنشين و دست خود را به من ده تا تو را از جاي بكنم يا من مي نشينم و تو دست مرا بگير و مرا از جاي بلند كن. تا زورمند از ما دو نفر تشخيص داده شود اكنون چه مي خواهي مي نشيني يا بنشينم؟ رومي گفت بنشين. محمد نشست و دست خود را به مرد رومي داد ولي پهلوان رومي آنچه كرد نتوانست محمد را جنبش دهد و به ناتواني خود اعتراف كرد، محمد ايستاد و رومي نشست و دست خود را به پهلوان اسلام داد محمد با يك حركت بي درنگ او را از جاي كند و در هوا نگه داشت و آنگاه بر زمين انداخت حاضرين بر قدرت او آفرين گفتند و معاويه نيز خوشحال گرديد.

بار ديگر پهلوان بلندقامت رومي در صحنه ي مسابقه سر بلند كرد قيس بن سعد كه حاضر بود به گوشه اي رفت و زيرجامه از پا درآورد و به رومي داد تا بپوشد زيرجامه قيس تا بالاي سينه ي پهلوان رومي رسيد و زير پاي او نيز كشيده مي شد. رومي شرمنده شد و جاي خود را گرفت و نشست. بزرگان انصار از اينكه قيس در چنان مجلس رسمي زيرجامه از پا درآورد ناراحت شدند و قيس را ملامت كردند و او در جواب با گفتن اشعاري عذرخواهي كرد.

[2] حضرت اساساً احرام حج نبست و عمره را هم قبلاً در ابتداي ورود به مكه بجاي آورده بود و محرم نبود تا حج را به عمره تبديل كند.